- بی ترتیب
- درهم، نابسامان
معنی بی ترتیب - جستجوی لغت در جدول جو
- بی ترتیب
- بی نظم بی انضباط
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی نظمی بی انضباطی
دهنادین
Respectively
соответственно
jeweils
відповідно
odpowiednio
respectivamente
rispettivamente
respectivamente
respectivement
respectievelijk
ตามลำดับ
secara berurutan
يدويًّا
क्रमशः
בהתאמה
sırasıyla
kwa mtiririko
যথাক্রমে
ترتیب وار
بی گمان
بد جور بی ریخت
بی انگیزه بی شوه
بی گمان اور بدون شک
بی ادب ناز پرورده بی سهمان در هم اوار آنکه تربیت ندارد نافرهیخته بی ادب
بی ادب، کسی که تعلیم و تربیت ندیده
بند دهناد چون: دمادم پشت هم پیاپی نخستین دهمین
در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
Admittedly, Undoubted, Unhesitating